ساعت سه نیمه شب از خواب پریدم..با تصویری در ذهن...عکسی که در دست مادری سیاهپوش و خواهری داغدیده، نشان رسوایی بر پیشانی ولیان فقیه می زد....کلمات به مغزم هجوم آورده بودند..کلماتی تب آلود! دفتر کنار تخت را برداشتم و پریشان نوشتم : به تصویر که مینگرم... یک حسرت جانم را می گدازد.... کاش من نیز آنجا بودم... همراه با مادر و خواهر ستار!...
ستار جان شرمنده ام!
عاطفه اقبال - 24 آذر 91 برابر با 14 دسامبر 2012
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر