۱۳۹۲ شهریور ۴, دوشنبه

ماهی بزرگ قرمز

https://www.facebook.com/atefeh.egh/photos/a.601934386584655.1073741825.116995998411832/440497089395053/?type=3&theater


دیشب ماهی بزرگ قرمزی را در خواب دیدم که بر زمین افتاده بود. آنرا برداشتم و سعی کردم در آب بیاندازم ولی ظرف هایی که پیدا می کردم کوچک بود و ماهی که میخواست جست و خیز کند مرتبا از آب بیرون می افتاد. میدانستم نیاز به دریا دارد ولی دریا در دسترس نبود! ظرف پر از آب را کنار پنجره گذاشتم تا بتواند فضای بیرون را که به باغی بزرگ و پر از پرنده باز میشد، ببیند و پرده های توری پنجره را بستم که ماهی در صورت پرش از ظرف بیرون نیفتد. هنوز ماهی زیبا فکرم را مشغول کرده بود که ناگهان پرنده رنگین کوچکی را کنار پنجره یافتم... پرنده گویا از رفتن به بیرون هراس داشت... کمی از پرهایش ریخته بود. به بیرون نگاه کردم باغ بزرگی بود با پرنده های رنگارنگ که پائین پنجره دانه می چیدند و پرواز می کردند. پرنده کوچک را در دست گرفتم. گرمای تنش دستم را نوازش میداد و قلب کوچکش در دستم می تپید. پنجره را باز کردم و در حالیکه به او می گفتم : نترس ! به بقیه پرنده ها نگاه کن! او را به باغ پرتاب کردم. در میان دیگر پرنده ها بسیار کوچک می نمود و با ترسی مبهم به اطراف خود می نگریست. گویا آزادی را باور نداشت. چند بار سعی کرد بال و پر بزند ولی برایش سخت بود. از قاب کوچک پنجره نظاره اش می کردم میدانستم که بزودی پرواز خواهد کرد. و من در این فکر بودم که چگونه ماهی قرمز را به دریا پیوند بزنم... میدانستم که راهش را در بیکران آبها پیدا خواهد کرد. پشت پنجره هنوز نگران ماهی قرمز و پرنده رنگین کوچک بودم. دلم میخواست توان آنرا داشتم تا همه ماهی ها را به دریا و پرندهای در قفس را به جنگل بزرگ بازگردانم. فکر ماهی های دور افتاده از آب و پرنده های در قفس خواب و آرامشم را می رباید. 

رویایم از چه خبر میداد؟


عاطفه اقبال - 26 اوت 2013

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر